باران....

باران....
نام دخترک گمشده ایست
که به شوق پنجره
از دریا گریخته
و به هر دری میزند
تا معشوقه اش را در آغوش گیرد
راهی نمیابد
در شهر سرگردان میشود
هوا را آشفته میکند، شخص عاشق را بی قرار!
و تمام آن هایی که بدون چتر پا به پای باران قدم میزنند
به شوق آغوشی...
در پی گمگشته خویش، آواره اند
هنوز هم هیچ ابری
راز جدایی باران را از دریا فاش نکرده...